هشت

خیلی خیلی هوا گرمه !

دیگه کم مونده من و بابایی بخار بشیم !  

 

دیروز صبح که بابایی از سرکار برگشته بود و من تنهایی خوابیده بودم داشت ازم فیلم میگرفت. ولی اونقدر خوابم می اومد که بیدار نشدم ببینم چرا داره فیلم میگیره . 

 

دیشب وقتی ازش می پرسم چرا داشتی ازم فیلم میگرفتی ؟ 

میگه : آخه با لبخند خوابیده بودی . انگار خیلی خوشحال بودی !  

 

جات خالی بعدش هم کلی از خودش تعریف کرد که چون خیلی مرد خوبیه و مهربون و دوست داشتنیه من از وجودش خیلی خوشحالم . 

 

بعدشم بهم گفت : تو عین طلا می مونی که گاهی فقط روتو گرد میگیره که باید خاکت رو پاک کرد تا دوباره همون طلا بشی  مامانی من نمیدونم این مثالها رو باباییت از کجا در میاره . ولی اگه یه روزی اومدی و واست از این مثالها زد زیاد تعجب نکن  

 

البته من به این که باباجون خیلی ماه و دوست داشتنیه شک ندارم فقط بعضی وقتها عین همون طلایی میشه که خودش میگه  

 

دلم یه جای خنک با یه دریاچه ی پر از آب میخواد ... 

 

u-i.blogsky