پانزده

دیشب یه شب پُر از خنده بود . اونقدر بابایی رو خندوندم که نگو ! مخصوصاْ با اون پد اگی که مثل سنگ پاست ... 

بابایی مست بود از خنده و اداهای من ... 

من خیلی دوسش دارم . . . ولی هیچ وقت نمی تونم اندازه ی واقعی ِ دوست داشتنم رو بهش نشون بدم ..   

امیدوارم اگر روزی بزرگ شدی و عاشق شدی .. تموم لحظه هات پر باشه از خنده های دیشب من و بابایی .. 

u-i.blogsky 

 

چند روز پیش ها دکوراسیون اتاق مطالعه رو تغییر دادم . بابایی مخالف بود ولی بعدش از نتیجه خیلی راضی بود و میگفت اتاق بزرگتر و نورگیر شده . حالا دلم میخواد اتاق خوابمون رو هم تغییر بدم دعا کن بابایی قبول کنه ...