نه

آخی مامانی هر کی اینجا رو میخونه فکر میکنه من جدی جدی دارم مامان میشم ... 

 

نه هنوز و حالا حالاهاهم خبری نیست .. من و بابایی میخوایم وقتی بتونیم حداقل امکانات مورد نیازت رو فراهم کنیم تو رو به این دنیا بیاریم... 

 

حیف دنیای فرشته ها نیست که بخوایم تو رو بکشونیم تو این دنیای خاکی ؟

دیشب بالاخره من راضی شدم با بابایی برم بازار اینجا ...

کشون کشون رفتیم تا مغازه ای که لوازم قنادی فروشی داشته باشه . هیچی نداشت مامانی. 

 

فقط مغازه اش پر از ژله و قالب کیک بود .. ولی تهران که میری .. اووووه ! یه عالمه امکانات. 

 

بابایی برام مجله زندگی ایده آل و چند تا جدول خرید و برگشتیم خونه . مجله ها رو برات آرشیو میکنم .. تا ببینی مامانی وقتی تو نبودی چی می خونده ... 

 

یه چیزی بگم به مامانی و بابایی نمی خندی ؟ دیشب بابایی تو پذیرایی من رو بغل کرد و چرخوند  

 

چرخوند ، چرخوند ، چرخوند . هی جیغ زدم نکن .. یه دفعه ای دوتایی افتادیم زمین و سرمون گیج رفت .. تا چند دقیقه گیج میزدیم . بعدشم که کلی خندیدیم ... 

دیوونه ایم ؟  

 

هشت

خیلی خیلی هوا گرمه !

دیگه کم مونده من و بابایی بخار بشیم !  

 

دیروز صبح که بابایی از سرکار برگشته بود و من تنهایی خوابیده بودم داشت ازم فیلم میگرفت. ولی اونقدر خوابم می اومد که بیدار نشدم ببینم چرا داره فیلم میگیره . 

 

دیشب وقتی ازش می پرسم چرا داشتی ازم فیلم میگرفتی ؟ 

میگه : آخه با لبخند خوابیده بودی . انگار خیلی خوشحال بودی !  

 

جات خالی بعدش هم کلی از خودش تعریف کرد که چون خیلی مرد خوبیه و مهربون و دوست داشتنیه من از وجودش خیلی خوشحالم . 

 

بعدشم بهم گفت : تو عین طلا می مونی که گاهی فقط روتو گرد میگیره که باید خاکت رو پاک کرد تا دوباره همون طلا بشی  مامانی من نمیدونم این مثالها رو باباییت از کجا در میاره . ولی اگه یه روزی اومدی و واست از این مثالها زد زیاد تعجب نکن  

 

البته من به این که باباجون خیلی ماه و دوست داشتنیه شک ندارم فقط بعضی وقتها عین همون طلایی میشه که خودش میگه  

 

دلم یه جای خنک با یه دریاچه ی پر از آب میخواد ... 

 

u-i.blogsky

هفت

آخی مامانی امروز عیده ... 

اگه بودی حتماْ برات یه عیدی کوچولو می خریدم ... 

 

حالا فقط تو میدونی که من چی باید بخرم . اصلاْ یه کادوی دخترونه یا پسرونه ؟ 

 

u-i.blogsky 

یا ؟! 

 

u-i.blogsky 

برای من پسر یا دختر بودنت مهم نیست . مهم سلامتی تو عزیزمه ...  

 

بابایی الان سرکاره و مامانی تنها دوباره داره از نبودنش سوء استفاده میکنه و نمیخوابه. بابایی همیشه از من میخواد که زود بخوابم .. ولی وقتی نباشه خوابم نمیبره و همش خودم رو با تلوزیون و یا کامپیوتر سرگرم میکنم . کی میگه که من می ترسم ؟

شش

سلام شیرینی ِ زندگی ما  

 

عیدت مبارک عزیزم .  

 

امروز عید مبعثه و من از خدا میخوام سراسر زندگیت مثل امروز پُر از شادی و شیرینی باشه. 

 

این شیرینی های خوشمزه هم برای تو عزیزم ، ولی فقط می تونی نگاشون کنی چون شیرینی ِ زیاد واسه بچه ها خوب نیست  

 

u-i.blogsky

پنج

سلام گل مامان ...

فقط اومدم برات بنویسم که حالم خوبه و یه کم بهتر شدم .. انگار درد و دل کردن با تو عزیزم خیلی تاثیر داره و آرومم میکنه ..

امیدوارم وقتی بزرگ شدی هم بتونم باهات درد و دل کنم ...

حتماً می تونم ..  

 

u-i.blogsky  

راستی امروز جات خالی بود . بابایی ظهر خوابیده بود و توی خواب داشت دعوا میکرد و فحش میداد .. مامانیت ظهر کلی بهش خندیده . خودش هم بیدار شده بود و می خندید . 

 

می دونی باباییت رو چه قدر دوست دارم ؟ خیلی زیاد ....