سلام گل مامانی ...
مامان گلی الان داره با یه انگشت زخمی برات می نویسه. دیشب انگشتم رو بُریدم و امروز کلاً فشارم پایین بود ...
بابابزرگ ِ بابایی بیمارستانه و امشب هم بابایی به عنوان همراه پیشش مونده . دعا کن زودی خوب بشه و برگرده خونه .. من که وقتی نیست اصلاً نمیتونم برم خونشون .. دوسش دارم ...
مامانی ؟
این روزا چرا همه سراغ تو رو میگیرن ؟ همه انگار منتظر اومدن تو هستن ...
هیچکی که از دل من و بابایی خبر نداره که ...