هجده

سلام گل مامانی ...

مامان گلی الان داره با یه انگشت زخمی برات می نویسه. دیشب انگشتم رو بُریدم و امروز کلاً فشارم پایین بود ... 

بابابزرگ ِ بابایی بیمارستانه و امشب هم بابایی به عنوان همراه پیشش مونده . دعا کن زودی خوب بشه و برگرده خونه .. من که وقتی نیست اصلاً نمیتونم برم خونشون .. دوسش دارم ... 

مامانی ؟ 

این روزا چرا همه سراغ تو رو میگیرن ؟ همه انگار منتظر اومدن تو هستن ... 

هیچکی که از دل من و بابایی خبر نداره که ...